جدول جو
جدول جو

معنی گرد برانگیختن - جستجوی لغت در جدول جو

گرد برانگیختن
گرد و خاک بر پا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
تصویری از گرد برانگیختن
تصویر گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
گرد برانگیختن
(زَ مَ دَ)
غبار برآوردن. گرد پراکندن. اغبار. (منتهی الارب). ایقاظ. (تاج المصادر بیهقی). اعتکاب. (منتهی الارب) :
برانگیختم گرد هیجا چو دود
چو دولت نباشدتهور چه سود.
سعدی (بوستان).
، نیست و نابود کردن. دمار از روزگار کسی برآوردن:
تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد
ز کشورخدایان برانگیز گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گرد برانگیختن
غبار انگیختن گرد و خاک بلند کردن: برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد تهور چه سود ک (بوستان)، نیست و نابود کردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد زکشور خدایان بر انگیز گرد
فرهنگ لغت هوشیار
گرد برانگیختن
((~. بَ. اَ تَ))
نیست و نابود کردن، گرد برآوردن
تصویری از گرد برانگیختن
تصویر گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد انگیختن
تصویر گرد انگیختن
گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خِ رَ گَ دَ)
دود برآوردن. دود انگیختن. (یادداشت مؤلف) :
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
عسجدی.
- دود برانگیختن از (ز) جایی، به آتش کشیدن. آتش زدن و سوختن ویران و نابود کردن:
برانگیخت از بام دژ تیره دود
دلیری به سالار لشکر نمود.
فردوسی.
آتش هیبت تو دود برانگیخت ز هند
هندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ کُ شُ دَ)
گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن. اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی) ، مجازاً کاری انجام دادن:
آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار.
حقیقی صوفی.
، مجازاً به معنی حمله بردن. پیکار کردن:
دین پرور اعداشکن
روزی ده و دشمن شکن
چون شیر ایزد بوالحسن
در روز گردانگیختن.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 550)
لغت نامه دهخدا