غبار برآوردن. گرد پراکندن. اغبار. (منتهی الارب). ایقاظ. (تاج المصادر بیهقی). اعتکاب. (منتهی الارب) : برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشدتهور چه سود. سعدی (بوستان). ، نیست و نابود کردن. دمار از روزگار کسی برآوردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد ز کشورخدایان برانگیز گرد. فردوسی
غبار برآوردن. گرد پراکندن. اغبار. (منتهی الارب). ایقاظ. (تاج المصادر بیهقی). اعتکاب. (منتهی الارب) : برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشدتهور چه سود. سعدی (بوستان). ، نیست و نابود کردن. دمار از روزگار کسی برآوردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد ز کشورخدایان برانگیز گرد. فردوسی
غبار انگیختن گرد و خاک بلند کردن: برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد تهور چه سود ک (بوستان)، نیست و نابود کردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد زکشور خدایان بر انگیز گرد
غبار انگیختن گرد و خاک بلند کردن: برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد تهور چه سود ک (بوستان)، نیست و نابود کردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد زکشور خدایان بر انگیز گرد
دود برآوردن. دود انگیختن. (یادداشت مؤلف) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد. عسجدی. - دود برانگیختن از (ز) جایی، به آتش کشیدن. آتش زدن و سوختن ویران و نابود کردن: برانگیخت از بام دژ تیره دود دلیری به سالار لشکر نمود. فردوسی. آتش هیبت تو دود برانگیخت ز هند هندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر. امیرمعزی (از آنندراج)
دود برآوردن. دود انگیختن. (یادداشت مؤلف) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد. عسجدی. - دود برانگیختن از (ز) جایی، به آتش کشیدن. آتش زدن و سوختن ویران و نابود کردن: برانگیخت از بام دژ تیره دود دلیری به سالار لشکر نمود. فردوسی. آتش هیبت تو دود برانگیخت ز هند هندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر. امیرمعزی (از آنندراج)
گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن. اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی) ، مجازاً کاری انجام دادن: آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار. حقیقی صوفی. ، مجازاً به معنی حمله بردن. پیکار کردن: دین پرور اعداشکن روزی ده و دشمن شکن چون شیر ایزد بوالحسن در روز گردانگیختن. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 550)
گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن. اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی) ، مجازاً کاری انجام دادن: آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار. حقیقی صوفی. ، مجازاً به معنی حمله بردن. پیکار کردن: دین پرور اعداشکن روزی ده و دشمن شکن چون شیر ایزد بوالحسن در روز گردانگیختن. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 550)